
Leander Baerenz/Westend61/Corbis
من دو دختر ۱۴ و ۱۰ ساله و یک پسر ۱۱ ساله دارم و روز تولد دختر اولم تصمیم گرفتم نگذارم به خاطر دختر بودنش از چیزی محروم شود.
ما در کشوری به دنیا آمدهایم که اولین سوال بعد از اطلاع از حاملگی زنها این است که فرزندشان دختر است یا پسر و خب همه چیز از همین جا شروع میشود.
متولد شدن در یک خانواده مذهبی کار را برای دخترها سختتر هم میکند.
خانواده ما یکی از آن خانوادههایی است که میشود به آنها گفت «فرهنگی». در خانه ما کتابهای زیادی وجود داشت و همه اهل خواندن کتاب و پیگیری اخبار بودند.
در چنین خانوادهای رویای عمهام در دهه چهل این بود که پزشک شود، یک رنو پنج بخرد و برای خودش مطب داشته باشد.
اما خانواده راه دیگری را به او نشان داد «پرستاری». خانوادهام از فکر این که عمهام قرار است هفت سال از عمرش را صرف خواندن پزشکی کند نگران بودند. عمهام هم بالاخره قید پزشکی را زد و حالا یک پرستار است.
من وقتی تصمیم گرفتم روزنامهنگار شوم اولین مشکل این بود که باید برای این رشته از شهرستان به تهران کوچ میکردم.
کوچ یک دختر ۱۸ ساله تک و تنها حتی در خانواده ما که فرهنگی حساب میشد تابو بود. من هم مثل عمهام تشویق شدم که رشته دیگری انتخاب کنم. عمویم که به توصیه پدر و مادرم با من صحبت میکرد گفت «چرا روانشناسی نمیخوانی؟ میتوانی معلم شوی و حتی برای خودت دفتر کار و مشاوره بزنی.»
من زیر بار نرفتم و در نتیجه با دشواریهای زیاد درس خواندم و روزنامهنگار شدم. خانوادهام به قول خودشان «خیر» مرا میخواستند و من هم از خیرخواهی آنها مطمئنم اما چیزی که من برای خودم مناسب میدانستم با انتخاب آنها فرق داشت.
در خانواده پدری و مادریام تقسیم کار به گونهای است که زنها حتی اگر کار کنند یا درس بخوانند در ارائه خدمات خانگی به همسرانشان نباید کم بگذارند.
نهایت همکاری مردها و پسرهای خانواده، تعمیر وسایل، عوض کردن لامپها و برف پارو کردن است. هیچکدام به همسران یا مادرانشان که در حال کار در آشپزخانه هستند پیشنهاد کمک نمیدهند.
من اما تصمیم گرفتم راه متفاوتی را انتخاب کنم. خوشبختانه همسرم از جنس پسرهای خانواده خودم نیست.
او به برابری اعتقاد داشت و الگوی خوبی برای دخترهایمان است.
راهی که من برای مبارزه انتخاب کردم این بود که به دخترانم شیوه متفاوتی را آموزش بدهم. من آنها را تشویق کردم که هر شغلی که دوست دارند انتخاب کنند هر شغلی که آنها را خوشحال میکند نه آن چیزی که من یا مردها تایید میکنیم.
ما به هر سه فرزندمان یاد دادهایم که تنها عضو بدنشان که میتواند تعیین کند چه تواناییهایی دارند و تا کجا میتوانند بلندپروازی کنند، قلب و مغزشان است.
آدمها زن یا مرد، سیاه یا سفید چاق یا لاغر نیستند، قبل از همه اینها آدماند و همین است که اهمیت دارد.
در خانواده ما کارها در یک روال طبیعی تقسیم میشوند. برنامهای ننوشتهایم که روی دیوار بچسبانیم بلکه اجازه دادهایم هر روز بر اساس حس و حال همان روز کارهایمان را تقسیم کنیم.
دیروز که روز تعطیل بود، همسرم رست بیف درست کرد، من لباسهای را شستم و مرتب کردم، بچهها ایوان و دستشویی را تمیز کردند. فردا شاید نقشها عوض شود.