نمیتوان انکار کرد که بهرهگیری از روشهای عرفی همچون میانجیگری و مداخله ریشسفیدهای فامیل در روابط بسته قومی، در گذشته و در نبود مکانیزمهای حمایتگر اجتماعی، راهی برای دوام خانواده تلقی میشده است.
این روشهای سنتی گرچه در گذشته ممکن بوده به نتایج مثبتی بیانجامد، اما در دنیای کنونی و تغییر اساسی نقشهای تعریفشده در خانواده و اعتبار و معنای تازه فردیت آدمی در جوامع امروزی چندان مفید به فایده نیست و حل و فصل مشکلات با توسل به چنین روشهایی میتواند منجر به بروز خشونتهای خاموش و پنهان شود.
چه بسیار زنان و و البته مردانی که از ترس قضاوتهای بیرونی، یا تحت فشار مکانیزمهای عرفی، تن به چهارچوب و روابط خشونتبار داده و فردیت آنها تحت نظارت سنت، به معنای واقعی کلمه پایمال شده است.
«راحله» یکی از این زنهاست. او با اینکه از روزهای نخست زندگی مشترک، به نادرستی مسیر آن زندگی ایمان داشته، اما به مدت سی سال در روند یک رابطه بیمار باقی مانده و کماکان هم تحت فشار وظیفهای که اعضای فامیل بر دوشش نهادهاند، استقلال و شخصیت فردیاش را فراموش کرده است.
بیست و پنج سال پیش برای اولینبار راحله خانه همسرش را به قهر ترک کرد و نمیخواست برگردد. او مصمم به جدایی بود. ثمره این چند سال به جز جای زخم کتکهای وحشیانه «شیرزاد» و شیارهای عمیقی که روی سطح حساس و شکننده روحش باقی مانده بود، چیز دیگری نداشت. مادرش که زن دهنبینی بود و چشمش به اظهارات فامیل، برای جدایی او مقاومت میکرد اما پدر بود که مثل همیشه پناهش مانده بود. میگفت من چهار تکه استخوان ضعیف و پوسیدهام اما همین چهار تکه استخوان بیماراحوال تا بمیرد، پای تو میماند، نگران نباش بابا. برگرد خانه. اما جدایی به این آسودگی هم نبود، بزرگان فامیل و ریشسفیدها انکارش میکردند، زنهای فضول فامیل کنجکاوی میکردند که «شوهرت چه کم دارد؟ ماشالله خوشتیپ نیست که هست؟ پولدار نیست؟ که هست. خوشی زده زیر دلت، دخترهای مجرد میمیرند برای یکی مثل مرد تو»، یکبار هم وقتی برای سفره امالبنین زن داییاش رفته بود، خودش از پیچ راهرویی که به آشپزخانه خانه دایی ختم میشد صدای فخری خانم را شنید که میگفت: «خدا بدهد شانس، آب که سر بالا برود قورباغه هم ابوعطا میخواند، دخترک زردانبوی حاج باقر چه دمُی در آورده؟ تا دیروز امید نداشتند شوهر گیرش بیاید حالا که یک مرد رشید و خوش قد و بالا که پولش از پارو بالا میرود، خاطرخواهش شده داره طاقچه بالا میذاره.»
راحله هر بار که عزمش را برای جدایی جزم میکرد، شیرزاد میآمد دنبالش و با مداخله بزرگان فامیل برمیگشت سر خانه و زندگیاش. شیرزاد عصبانی که میشد هیچ حالیاش نبود، اما چند ساعت بعد انگار آدم دیگری میشد، جوری وانمود میکرد که گویی هیچ اتفاقی نیفتاده، مهربان میشد، او را میبرد خرید و دلجویی میکرد، اما حس تحقیری که با او بود، با هیچ محبتی درمان نمیشد. حالا بعد از سی سال زندگی مشترک به نتیجه رسیده تلاش برای جدایی بیفایده است، خان دایی و عمو و بقیه فامیل، اهرم حفظ آن زندگی بودند، وضعیت ناعادلانهای بود. خانواده شیرزاد، تمام قد از پسرشان حمایت میکردند و خانواده خودش هم حافظ منافع شوهرش بودند. تصمیم گرفت دست از این چرخه بیمار بردارد و بنشیند سرجایش و به آن زندگی دشوار خو کند.
میانجیگری به معنای مداخله یک شخص سوم در منازعات دو نفر برای حل توافقآمیز اختلافات است. این رویه در قانون نیز مورد توجه قرار گرفته، به حدی که آییننامهای به نام «آییننامه میانجیگری در امور کیفری» نیز تدوین شده و در جریان جدایی، طلاق، نفقه، حضانت و اختلافات خانوادگی هم در موارد متعددی در قانون، به این شکل حل اختلاف مراجعه میشود.
میانجیگری گاهی خارج از محدوده قانون و به شکل یک فرآیند خودبهخودی و طبیعی از سوی رهبران قومی، خردمندان و ریشسفیدان فامیل اعمال میشود و در مواردی نیز مفید است و اختلافات سطحی را با کمی درایت و مداخله، حل و فصل میکند اما در موارد بسیاری نیز عملا منجر به بروز فشار و زور و انقیاد زنان در خانواده شده و به عنوان اهرمی عرفی و سیستماتیک برای اعمال خشونت در خانوادههای سنتی عمل میکند.
«هوداد طلوعی»، کارشناس ارشد روانشناسی و مشاور خانواده، در مورد علل پیدایش و توسل به پدیده میانجیگری در جوامع سنتی به خانه امن میگوید:
در دورهای که علومی همچون روانشناسی، جامعهشناسی و روانپزشکی بسیار پیشرفت کردهاند، به باور من میانجیگری ریشه در ناآگاهی دارد، هم ناآگاهی فرد میانجیگر هم ناآگاهی افرادی که این میانجیگری را به دلخواه یا به اجبار میپذیرند. به عنوان مثال هنگامی که وسیلهای در خانه شما خراب میشود، ممکن است یا خودتان اقدام به تعمیر آن کنید، و یا آنرا نزد متخصص مربوطه ببرید. افراد باتجربه میدانند که انتخاب بهتر، مراجعه به متخصص دارای صلاحیت و قابل اعتماد است. منازعات خانوادگی ریشه در ناآگاهی افراد در زمینه مدیریت روابط متقابل با یکدیگر دارد. یعنی در حقیقت یک اشکالی در سیستم خانواده وجود دارد. رفع این اشکال یا اشکالات نیازمند بررسی از سوی متخصص دارای صلاحیت و قابل اعتماد است. اما زمانی که این آگاهی وجود نداشته باشد، پای افراد مسنتر به میدان روابط جوانترها باز میشود.
این روانشناس بالینی با اشاره به این پیش فرض اشتباه که افزایش سن و تجربه، صلاحیت افراد برای مداخله در منازعات خانوادگی را تایید میکند، میافزاید:
«گرچه افزایش سن در هر صورت ممکن است باعث افزایش تجربههای فرد شود، اما این تجربهها الزاما به او صلاحیت دخالت یا میانجیگری در منازعات خانوادگی را نمیدهد. در جوامع سنتی که مکانیسم حمایتهای اجتماعی سازمانیافته مانند بیمه خدمات درمانی و خدمات دوران بازنشستگی وجود ندارد، افراد جامعه احساس امنیت ندارند و به ناچار برای بوجود آوردن احساس امنیت، مجبور به وضع قوانین عرفی و تعیین نقشهای مختلف هستند. برای مثال نقشهای جنسی و جنسیتی و تحمیل این نقشها به اعضا جامعه، تا به قول معروف سنگ روی سنگ بند بشود و اعضای خُرد جامعه نیز مجبورند بهخاطر حفظ امنیتشان به این قوانین تن بدهند. میانجیگری هم بخشی از مکانیسمهای استفادهشده در چنین جوامعی است.
هوداد طلوعی به بخشی از باورهای «اریک فروم» در علم روانشناسی اشاره میکند، نظریهای که «آزادی را در مقابل امنیت» قرار میدهد:
«تفسیرهای متفاوتی میتوان از این نظریه داشت. به عنوان مثال میتوان بر اساس همین بحث اینطور به ماجرا نگاه کرد که اعضا جامعه، بهخاطر دستیابی به احساس «امنیت»، باید «آزادی» خود را قربانی کنند. در جوامع سنتی نیز «میانجیگری» به دلیل ناآگاهی و نیاز به احساس امنیت، رایج و تاثیرگذار است. که البته این تاثیرگذاری به نوعی، شکل تحمیلی دارد چون انتخاب دیگری در آن دیده نشده است.»
او در پاسخ به این سوال که «اساسا میانجیگری را رویه درستی میداند یا خیر؟» پاسخ میدهد: «از نظر من میانجیگری ریشسفیدها یا بزرگان خانواده، میتواند یک رفتار غیر علمی و مخرب باشد که نتایج منفی مختلفی را به دنبال دارد. از جمله آنکه گرچه به ظاهر باعث حفظ شکل کلی خانواده میشود، اما آزادی افراد در دستیابی به شناخت درست از خودشان و کسب تجربههای ضروری را از آنها میگیرد.»
از هوداد طلوعی میپرسم آیا قربانی میانجیگریها فقط زنانند؟
خیر. قربانی میانجیگریها فقط زنان نیستند، بلکه مردان هم در نهایت قربانی هستند. اما در جوامعی که میانجیگری رایج است، به دلیل نقشهای جنسی رایج که برای زنان قائلند آزادی زنان محدودتر است. زنان حتی اگر درباره خواستهها و نیازهای قلبی خودشان بدانند، فرصت دستیابی و تحقق بخشیدن به آنها را ندارند. به عنوان مثال فرصت دستیابی به استقلال مالی ندارند. بنابراین، نه از آنرو که «حق انتخاب» دارند، بلکه به اجبار باید تن به میانجیگری بدهند. گرچه ممکن است به تدریج، به عنوان یک مکانیسم دفاعی، زنان خودشان را گول بزنند و به این باور برسند که این میانجیگریها باعث امنیتشان میشود. اما در حقیقت موجودیت آنها از هر نظر سرکوب میشود و نمیتوانند به شناخت خود و خواستههای خودشان بپردازند، ضمن اینکه ممکن است در شرایطی قرار داشته باشند که بهطور مداوم مورد خشونتهای فیزیکی و جنسی هم قرار بگیرند، و همین میانجیگریها و باورهایی مانند «دختری که با لباس سفید میآید، با کفن سفید از خانه شوهرش میرود» شرایط دشوار آنها را به یک برزخ ماندگار تبدیل کند.»
او به روشهای علمی جایگزین به جای توسل به میانجیگری اشاره میکند: «امروزه مشکلات مختلف باید توسط متخصصان دارای صلاحیت و قابل اعتماد مورد بررسی قرار بگیرند. ما یک بحثی در روانشناسی داریم به اسم «بازیها». میانجیگری در این روزگار چیزی بیشتر از یک بازی تلخ تکراری که باعث سرکوب افراد در نقشهای تحمیلشده به آنهاست، نیست و در گذشته هم نبوده است. فقط در گذشته راهحلی نبود، اما امروزه راههای بسیاری وجود دارد که جوامع سنتی از پذیرش آنها به دلایل مختلف سرباز میزند.»
این کارشناس در انتها به راههای برونرفت و گسترش آگاهی در میان اقشار مختلف از طریق آموزش تاکید میکند و میگوید: «به عنوان مثال آموزش حقوق بشر و حقوق جنسی و تولید مثل میتوانند موثر باشند. همچنین معرفی راهکارهای ایجاد امنیت اجتماعی برای افرادی که تصمیم به ترک خانوادههای خود میگیرند. یعنی ایجاد امنیت برای زنان و فراهم کردن امکان رشد آنها هنگام ترک خانواده آزاردهنده.»