فرزند نداشتن برای بعضی از زنان نسبتا ساده است و تا جایی که به خاطر میآورند دربارهی این تصمیم مطمئن بودهاند . اما برای زنان دیگر این تصمیمی است که بعدها در طی زندگی گرفته اند.گاه بعد از یک لحظهی سرنوشتسازکه همهچیزرا به سمت یک تصمیم سوق میدهد، و گاه بعد از سالها تامل و تفکر. و در نهایت گروهی هستند که منتظر پاسخی واضح نشستهاند که هیچوقت بهدست نخواهد آمد. از انجمن زنان روزنامهی هافینگتون پست در فیسبوک دربارهی اینکه چهچیزی باعث تصمیم بیفرزند بودن میشود پرسیدیم. اینجا ۱۱ داستان از این زنان را میخوانید.
باردار شدن همه چیز را شفاف کرد
وقتی ۲۷ ساله بودم، از فردی که با او نامزد بودم باردار شدم. خیلی طول نکشید اما میتوانستم احساس کنم که بدنم در حال تغییر است. لثههایم متورم شده بود، خونریزی داشت و پستانهایم حساس شده بودند. مردی که با او رابطهی عاشقانه داشتم گفت از هر تصمیمی که من بگیرم حمایت خواهد کرد، مادر و خواهرم هم بدون هیچ حاشیهای فقط حامی من بودند. این تصمیم، کاملا تصمیم خودم بود. سه روز بعد از گرفتن تست، به محض بیدار شدن تنها چیزی که میل داشتم گاتورید (نوشابهی ورزشی) بود و این به من تلنگر زد: من بچه نمیخواهم. من تجربهی بارداری نمیخواهم. من حتی نگهداری بچهها را دوست ندارم چه برسد به آنکه یکی بهدنیا بیاورم. قبل از باردار شدنم فکر میکردم به احتمال ۹۸ درصد بچه نمیخواهم. اگر مردم از من میپرسیدند، اول می گفتم نه، و بعد ادامه میدادم: چه میدانم، شاید یک روز بالاخره… و حالا جوابم فقط نه است، فقط نه.
کالی-۳۳ساله-کارولینای جنوبی
من همیشه میدانستم
از وقتی که یادم میآید بچه نمیخواستم. وقتی با بقیه بچهها خالهبازی میکردیم، هیچوقت مادر نبودم. من به مدرسهی کاتولیک خیلی کوچکی میرفتم. کاملا یادم میآید، در تمرینِ یکی از کلاسهای دینی از ما میپرسیدند چه تصویری از ۵ تا ۱۰ سال آیندهی خودمان داریم؟ هر دختری در کلاس دربارهی اینکه میخواهد ازدواج کند با بچهها صحبت میکرد.لباس عروسی مثل پرچین سفید….بیکران و دست نخورده. من واقعا تنها فردی بودم که گفت: میخواهم در آپارتمانی در شیکاگو با یک سگ زندگی کنم.
کیتی-۲۸ساله-ایلینویز
من فهمیدم نمیخواهم به چنین دنیایی بچه بیاورم
همیشه دربارهی بچه داشتن مردد بودم. در دههی دوم زندگیام، دقیقا زمانیکه داشتم از تردیدهایم خلاص میشدم، داوطلبانه به عنوان مشاور بحران آزار جنسی شروع به کار کردم. هرچه با زنان بیشتر و بیشتری که از بازماندگان آسیبهای جنسی در کودکی بودند کار میکردم، برایم روشن شد که سیستم قضایی به سود آنها نیست. آنها نجات یافتگان شجاعی بودند، اما بیشتر آنها در کودکی هرگزعدالتی ندیده بودند و در زندگیهایی مملو از حوادث میجنگیدند: با ترس، افسردگی، اعتیاد و اضطراب. کاملا فهمیدم این آن دنیایی نیست که میخواستم در آن بچه بهدنیا بیاورم. البته گرفتن این تصمیم برای من آسان نبود. فکر میکنم اگر هم آن تجربهها را نداشتم، تصمیم میگرفتم بچهدار شوم، شاید هم نه به این قطعیت. مواردی که من به عنوان مشاور بحران آسیب جنسی مشاهده کردم، چیزهایی نبود که من بتوانم تحمل کنم. خصوصا زمانی که دربارهی آوردن بچهام به چنین دنیایی فکر میکردم. تا زمانیکه بهطور کلی به خوشبختی فرزندانمان اهمیت بیشتری بدهیم، من برای بچه دار شدن عجله نمی کنم.
سارا-۲۸ساله-کانادا
بدون هیچ دلیل خاصی، ناگهان به جواب رسیده بودم
از وقتی که یادم میآید، هیچوقت بچه نمیخواستم و تا اواخر دههی دوم زندگیام هرگز دوباره به آن فکر نکردم. آن زمان نگرانیهای جدی درباره اش داشتم .از خودم می پرسیدم چگونه میتوانم به بچهای نگاه کنم و هیچ احساسی درونم نداشته باشم و سعی میکردم دربارهی داشتن یک یا دو بچه با خودم حرف بزنم. اکثر دوستانم بچه داشتند و مادرم دربارهی آنها می پرسید. این موضوع تقریبا هرروز برای من تکرار میشد، فقط در ذهنم وقت تلف میکردم وهیچ پیشرفتی نداشتم. روزی چیزی در درونم به من تلنگر زد و به خودم گفتم که همانجا دیگر تصمیمم را گرفتهام. میدانی، واقعیتهای جدیدی برای درنظرگرفتن وجود ندارد. قرار نیست به اطلاعات جدیدی برسی که تصمیم گیری را سادهتر کند، پس با احساس درونیات پیش برو. در آن لحظه من جواب را میدانستم: من فرزندی نمیخواهم؛ و بعد در آن لحظه احساس شادی کردم. از آن وقت تا به حال دیگر به این موضوع فکر نکردهام. (من ادراکات ناگهانی عجیبی دارم. مثلا میتوانم بگویم دقیقا چه لحظهای بود که از فلفل دلمهای خوشم آمد.) نمیدانم آن لحظهی خاص چطور بود.(زمان تصمیم دربارهی نداشتن فرزند)فکر کنم هرچه بود، فقط همان زمان بود… مثل این بود که در رستورانی باشی و نتوانی بین سالاد و همبرگر چیزی انتخاب کنی. مثل بعضی وقتها که پیشخدمت میآی و فقط باید سفارش بدهی.
آ-۳۳ ساله-تگزاس
در نهایت الگوی یک زندگی بدون فرزند را دیدم
هرگز علاقهای به بچهها نداشتم، اما در کالج بود که تصمیم گرفتم بچه نداشته باشم. جایی که تعدادی استاد خانم داشتم که بچه نداشتند. و زندگیشان را بهطور بینقصی با کتابها و حیوانات خانگی رهبری میکردند. با یکی از استادانم دراینباره صحبت کردم و مطالب او را در فیسبوک خواندم. بعد از آن اطلاعات زیادی دربارهی او بدست آوردم. قبل از این هرگز الگوی متفاوتی نداشتم زیرا خانوادهی من سنتی هستند.از نگاه آنها تو ازدواج میکنی، بچهدار میشوی و اتفاقاتی از این دست. من هیچوقت نتوانسته بودم زندگی بدون بچه را به عنوان زندگی کامل در نظر بگیرم، با این طرز فکر رشد کرده بودم. اما دیگر میدانستم که این همان زندگی است که میخواهم داشته باشم. خیلی انرژی برد تا ثابت کنم که این سبک زندگی٬ خودخواهی نیست، فقط زندگی مورد علاقه من است.
جسیکا-۲۵ساله-کارولینای شمالی
من هنوز ترسهایی دارم که طبیعی است
هرگز بچه نخواستهام، حس میکنم ژنهای مادری ندارم. تنها پشیمانیام این است که میدانم مادرم چقدر مشتاقانه نوه میخواست؛ چیزی که هرگز به او ندادم. او مبتلا به سرطان کولون مرحلهی ۴ است. همین مسئله پشیمانیام را قدری عمیقتر میکند. اما فکر نمیکنم که این ترسها و افسوسها باید کمرنگ شوند والبته که اینها قرار نیست زندگی مرا تحت تاثیر قرار دهند . افکار زودگذر زیادی وجود دارد که معتقدم عادی و طبیعی هستند. برای من لحظهای که همهچیز مشخص شده باشد وجود نداشته که بگویم: آهان، مشخص شد. تا امروز بچهها و کودکان فقط من را بسیار ناراحت کردهاند. من به آنها تعلق ندارم.
نیکی-۳۸ساله-شیکاگو
من ۳۹ساله و هنوز نامطمئن هستم
من ۳۹ساله هستم و همیشه در پس ذهنم فکر میکردم که ممکن است روزی بچه داشته باشم. اما اکنون دربارهاش دو دل هستم. من شغلی خوب، یک خانه، چندین سفر سالیانه و آزادی زیادی دارم. پس حالا چه بچه داشته باشم و چه نداشته باشم هردو خوب است. من توسط تردیدم شوکه شدم، همیشه فکر میکردم ۳۵ سالگی آخرین زمانی است که می شود بچه داشت. و سپس ۳۵ سالگی آمد و رفت. در اوایل ۲۰ سالگی ازدواج کوتاهی داشتم و فهمیدم که این اتفاق بالاخره میافتد. اما بعد، قبل از آنکه بچهدارشدن حتی به موضوع یک گفتگو تبدیل شود، آن ازدواج تمام شد. بعدها اگر مردی را ملاقات میکردم و احساس میکردم یک پدر خوب و یک شریک زندگی خوب است، این را درنظر میگرفتم. و حالا در۳۹ سالگی مطمئن نیستم انتظار معقولی باشد که بچهدارشدن به طور طبیعی اتفاق بیافتد و قطعا بچهداشتن دیگراولویتی در زندگی من نیست.
کریستین-۳۹ساله-فلوریدا
گذراندن وقت زیاد کنار بچه ها جواب سوالم را داد
وقتی بچه بودم فکر میکردم ازدواج میکنم و ۴ بچه خواهم داشت. سپس یک معلم شدم و فهمیدم که واقعا کودکان را دوست دارم .اما واقعا آن ها را بعد از ساعت ۴ بعد از ظهر دوست ندارم. دوشنبه تا جمعه. آن یک درک ناگهانی بود.من به خودم فکر میکردم.(چگونه میتوانم و با بچه های بیشتری سرو کله بزنم ،حتی اگر آنها بچه های خودم باشند). یک خواهرزاده و یک برادرزاده دارم ،زمانی که بچه بودند در نگهداری از آن ها کمک کرده ام و باعث شادمانی ام بود. اما زمانی که مادرشان یا پدرشان می امد آن ها را ببرد ،خوشحال بودم. فهمیدم آن عامل را نمی خواستم تا یک شکل از مادری که میخواستم باشم. آن نوعی که به زمین بازی برود و زمانی که آن ها کج خلق اند صبور باشم. من فقط …نمیخواهم. همیشه شنیده ام تو بسیار با بچه ها خوب هستی. مردم فکر میکنند که اگر شما از یک بچه نگهداری میکنید باید به صورت اتوماتیک بچه دار شوید. اما من این تمایل را ندارم.
اندی ۳۳ ساله،تگزاس
من نمیخواهم داروهایم را کنار بگذارم
همیشه بچه ها را دوست داشتم. دوست دارم دور و برم باشند. به چیزهای که میگویند گوش می دهم. چگونگی دریافتشان از دنیا برای من سحر امیز است. زمانی که جوانتر بودم ،فکر میکردم تعداد زیادی بچه خواهم داشت .اما اکنون در ۲۴ سالگی حسی در درونم به من میگوید من برای مادری ساخته نشدهام. من از ۱۲ سالگی پاکسیل مصرف می کنم که با فاکتور های رشد در ارتباط است. سعی کردم داروها را کنار بگذارم .اما هربار منجر شد به عرق سرد،استفراغ، سر گیجه،خستگی مزمن و از دست دادن وزن. فکر اینکه ۹ ماه در طول دوره بارداری این داروها را مصرف نکنم من را می ترساند. استرسم ممکن است بر بچه و خودم تاثیر گذارد که یک بارداری سالم نداشته باشم. میدانم که احتمالا هرگز نمیتوانم بچه دار شوم حتا اگر آن را غریزه بنامید.
سامانتا ۲۵ ساله، فلوریدا
به محض این که به بارداری فکر میکنم حالم بد میشود، اما نگرانم که پشیمان شوم.
همیشه برنامه ریزی کرده بودم که ازدواج میکنم و تا سن سی سالگی فرزندانی خواهم داشت. در سن ۲۱ سالگی نامزد کردم، اما فهمیدم که نمیخواهم بقیه عمرم را با شوهرم سپری کنم. بعد از آن برای هفت سال در رابطه با مردی بودم که قبلا برای فرزندانش پدر بسیار بدی بود و رهایش کردم. از آن زمان سفر کرده ام. برای دو سال در آفریقا داوطلب بودم.
من سی و شش ساله هستم و واقعا نمیدانم که بچه میخواهم یا نه. در خصوص این موضوع که الان برای داشتن فرزند دیر است اشک ریخته ام. (مطمئن نیستم زمان کافی برای پیدا کردن فردی و آوردن فرزندانی با او به این دنیا را دارم) و در همین زمان مطمئن نیستم که اصلا میخواهم باردار شوم. آزادی یی که دارم را دوست دارم و حقیقت این است که شغلی با درآمد خوب و زمان کافی برای سفر دارم، با وجود این از گفته های مردم میترسم که که میگویند روزی بیدار خواهم شد و از این که فرزندی ندارم پشیمان.
برای اینکه مطمئن شوم که میخواهم فرزندانی داشته باشم، باید فرد درست را ملاقات میکردم و میدانستم که او نیز فرزندانی میخواهد و میتوانیم با هم به ماجراجویی ادامه دهیم. اما بعدا مقاله ای در خصوص بارداری و زایمان خواندم و دوباره به نداشتن فرزند فکر کردم… به محض فکر کردن به بارداری و زایمان احساس تهوع میکنم. کایلی، ۳۶ ساله بریتانیا
زمانی که توبکتومی کردم، بالاخره احساس «بی فرزندی» کردم
یادم میآید زمانی که تقریبا پنج ساله بودم به مادم گفتم که هیچ وقت نمیخواهم فرزندی داشته باشم. البته او به من حرف همیشگی را زد «اوه تو هنوز بچهای، نظرت تغییر خواهد داد.» زمانی که بزرگتر شدم در این فکرم تردید ایجاد شد، نه به خاطر اینکه مطمئن نبودم بلکه به خاطر فشار جامعه. اما هنگامی که بیست و پنج ساله بودم تصمیم گرفتم درخصوص عقیده بی فرزندی بی باک باشم. همان سال بود که که حامله شدم در حالی که جلوگیری میکردم. من و دوست پسرم از فکر پدر و مادر شدن وحشت زده شدیم. تصمیم گرفتیم اگر حاملگی من قطعی بود سقط جنین کنیم. از خوش شانسی ما آن یک حاملگی خارج از رحم از آب درآمد، پس لازم نبود کاری انجام دهیم.
فکر نمیکنم به آن بارداری نیاز بود تا متوجه نظرم درباره مادری شوم ولی فکر میکنم لازم بود تا برای دیگران هم روشن شود. بعد از حاملگی خارج از رحمی تصمیم گرفتم تا به طور جدی دنبال انجام توبکتومی باشم. و این امر در آوریل ۲۰۱۴ انجام شد و آن زمان نخستین لحظه ای بود که احساس بی فرزندی و در کنترل داشتن سلامت تناسلی ام را داشتم. اولوندا ۲۷ ساله اوهایو